هنگ نوشته

ساخت وبلاگ
انقد نیومدم و ننوشتم که همه جا رو خاک گرفته. انقد نیومدم که همه چی قدیمی شده و بوی نا میده. انقد نیومدم که وبلاگم سر و تهش غمه ولی اومدم که از خوشیام هم بنویسم. بنویسم که تو کوچه ما هم عروسی شد. عروسی هنگ نوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت هنگ نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jrn73o بازدید : 77 تاريخ : جمعه 20 دی 1398 ساعت: 0:21

خدا میدونه چقدر خوشحالم که دوباره می تونم تو خونه خودم باشم و دوباره بنویسم. خدا میدونه چقدر دلم برای این کنج دنج تنگ شده بود. برا نوشتن از خودم و زندگیم. برای نوشتن از دغدغه هام. بیشتر از همه چی ب هنگ نوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت هنگ نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jrn73o بازدید : 95 تاريخ : پنجشنبه 26 ارديبهشت 1398 ساعت: 12:44

۱-  تولدم گذشت...هرسال یه جور میگذره.پارسال غمناک و سوت و کور بود. امسال شلوغ و پر هیاهو. ولی هم چنان معتقدم کاش دیگه هیچ کس تولدم رو بهم تبریک نگه. و هیچ کس هم یادش نیاد. حاضر بودم تنها توی خونه نشست هنگ نوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت هنگ نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jrn73o بازدید : 84 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 18:31

از زمانی که وارد رابطه شدم ( تجربه رابطه)  تقریبا  وبلاگ تابستون کلمه ی نبوده که پر ماجرا نگذشته باشه. خود پر ماجرا بودنش به کنار ، این همه کش اومدنش هم مساله دیگه ایه. پارسال  وبلاگ تابستون کلمه  هیجان معرفی و شناسوندن به خان هنگ نوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت هنگ نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jrn73o بازدید : 106 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 18:31

چند وقته ننوشتم؟ از موقعی که گوشیم دیگه این سایت رو باز نکرد و تونستم هیچی بذارم. تاریخ آخرین نوشته ام رو چک نکردم ولی فکر میکنم یکی دوماهی باشه. می دونم که دیگه هیچ کس وبلاگ نمی خونه و چه بهتر! حرفام اینجا می مونه و جز خودم کسی براشون تره خرد نمی کنه.چندتا اتفاق جدید افتاده: اول عروسی زهرا دوم حاملگی خواهرمسوم جدی شدن مسئله ما چهارم با هنگ نوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت هنگ نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jrn73o بازدید : 103 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1397 ساعت: 10:41

بعضی چیزها خیلی بد رو قلب آدم اثر میذاره. نه فقط رو قلب بلکه روی روحیه....= فلانی گفت شما کیک رو بگیرید من باهاتون حساب می کنم...  شوهر من چه وظیفه ای داره همچین خرجی بکنه؟ ( حساب نکرده)" تو  مگه خواهر من نیستی؟ اصلا مگه من خواهر تو نیستم؟ از یه خون  نیستیم؟  پول یه کیک چقدره؟ چهل تومن؟ پنجاه تومن؟" نه  ارزش من یه تاپ پنح تومنی و یه کش سر  هزار تومنیه. اونم دو هفته قبل از تولد ، به بهانه اینکه ممکنه اون روز پیش هم نباشیم. دلم خیلی گرفته از این مدعی های هیچ کاره.از این دیگ های جوشان خالی.......از  این کثافت محض! اما خانواده  منن... خانوادم! اگر خدا و مجتبی نبود  یق هنگ نوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت هنگ نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jrn73o بازدید : 77 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 0:12

امشب از خودم بدم اومد. منم یکی هستم مثل بقیه که وقتی پای منافعم میون باشه ترش میکنم. با خودم فکر کردم که خوبه دیگه همیشه از این به بعد همه چی گردن ماست. همه خرج ها... همه مریضی ها...بعد از خودم بدم اومد.خونه خودمم همیشه این شکلی بوده، همیشه فکر کرده هرکسی که چه جوری شونه خالی کنه و در بره. همیشه حرف این بوده که چرا من؟ چرا همیشه من؟نتیجه اش شده کلی کمی و کاستی و مرض و ضرر...هنوز خیر و شر درونم دارن گیس و گیس کشی می کنن ولی صلاح اینه که من از خودم بگذرم...همیشه ، تو تمام این چند وقت ، تا خواستم برای خودم برنامه بریزم و نقشه بکشم یه اتفاقی افتاده که نشونم بده سهم تو نیست هنگ نوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت هنگ نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jrn73o بازدید : 106 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 0:12

دلم شکسته. دیشب بعد مدتها حمله پانیک داشتم. وقتی رد شد بغضم ترکید. بی وقفه اشک می ریختم.اشک هام بخاطر وابستگیم بود. چقدر رو تک تک کلمات این آدم حساسم. چقدر برام مهمه. چقدر ابله ام. اگر ابله نبودم هست و نیستم رو بهش گره نمی زدم که با هرجمله اش فرو بریزم.خواست بهم بفهمونه من رو بخاطر خودم دوست داره ولی نفهمید هر جمله اش برام دور از انتظار بود. من انتظار همچین برخوردی نداشتم چون واقعا منظورم چیزی که برداشت کرد نبود.از دستش دلخورم ولی گفتنش فایده ای نداره.  امروز دارو خوردم و این یعنی زدن به بی خیالی. حتی بهش نگفتم که قرص لازم شدم. چون بازم اهمیتی نداره. اگر روزی بخواد بره واقعا آوار میشم...می ترس هنگ نوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت هنگ نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jrn73o بازدید : 99 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 0:12

باز این شهریور لعنتی شروع شد و حرص خوردن های من هم شروع شد...دقیق نمی دونم ، شاید سه سال یا چهارسال قبل بود که من هم به جرگه همون کسایی پیوستم که همیشه دعا میکنن کاش روز تولدشون نیاد. نه اینکه تولد بده نه... بیشتر این شرمندگی بقیه است که آزارم میده. جوری که فکر می کنم کاش هیچ کس نمی دونست تولدم چه تاریخیه...هر سال و هرسال میگم فدای سرتون... فدای سرت جانم... به فدای یه تار موت... تو خودت بهترین هدی هنگ نوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت هنگ نوشته دنبال می کنید

برچسب : آغاز,تموز, نویسنده : jrn73o بازدید : 99 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 20:38

رو دست خوردن بدترین حس دنیاست ، اینکه فکر کنی که هر تصوری که تو ذهنت راجع به کسی داشتی یه فریب بوده. و بدتر اینکه اون شخص خودی باشه و خیلی بدتر اینکه حس ترس از آسیبی که ممکنه بهت بزنه به جونت بیفته.با خودت فکر کنی " من به حهنم! به عشقم صدمه نزنن" بترسی از اینکه آرامش نصفه و نیمه اتون رو نابود کنن. قلبت فشرده شه. یخ بزنه. ندونی چکار باید بکنی. خیلی حس بدیه. خیلی خیلی بد...من امروز وسط خوشی یه مهمونی به این حال افتادمفقط تو مغزم چرخید که  " کی رو دارم غیر خدا؟ "نه درستش اینه : کی رو " داریم" غیر خدا؟کی رو داریم ازمون محافظت کنه؟ هوامون رو داشته باشه؟ نذاره جدا بشیم؟ هیچ کس...هیچ کس جز خود خدا... هنگ نوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت هنگ نوشته دنبال می کنید

برچسب : دست, نویسنده : jrn73o بازدید : 109 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 13:05